قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

ساخت وبلاگ
مامان و بابا به لطف خدا راهی کربلا شدن. دیروز صبح ساعت 8.5 مرز بودن بعد از اون خبری نداریم ازشون. پریشب یک ساعت بعد از اونا عموریزه هم راهی شده دیگه نمی دونم اونجا همدیگه رو ببینن یا نه!!! دایی و زن دایی خیلی ناراحت و نگران عمو ریزه هستن خیلی... دیروز بعد از ظهر وقتی دایی از روی صندلی ماساژ بلند شده بود با وجودی که عصای چوبی دستش بود، پاش گیر کرده بود لبه قالی و خورده بود زمین. عصر زنگ زده بود به بابایی که بیایین اما نگفته بود چی شده!!!بابا اومد خونه به من گفت من هم گفتم خوب آماده بشین بریم حالا اونا تنها و ناراحتن. خلاصه تا من آماده بشم بابایی یه چرت 10 دقیقه ای زد ادامه دارد... پسندها (0) شما اولین هوادار باشید! قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا...
ما را در سایت قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calikocholoo3 بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 17:58

محمد باقر عزیزم هفته گذشته عکس پاییز داشت براش یه جایزه هم خریده بودم بردم مهد که بهش بدن. این دو همزمان شد و گوش شیطون کر مثل معجزه عمل کرد. طوری که امروز چهارمین روزی هست که صبحها بدون گریه جدا میشه و خوشحال میره مهد. از اول آبان تا 20 آذر من رو کلافه کرد!!!!حالا خدا رو شکر عادت کرده و دوست داره مهدش رو. امیدوارم روز به روز بهتر بشه... در همین حین دندان خالی علی بعد از تقریبا پنج سال و نیم داره پر می شه و من یک دنیا خوشحال شدم. بچه ام چه زجری کشید و عادت کرد به نداشتن این دندون. تو آشپزخونه بودم که علی اومد و اشاره کرد به لثه اش و گفت می سوزه.نگاه کردم دیدم یه تاول کوچیک زده و دندونش جوونه زده. ووووایییی که چه ذوقی کردم بغلش کردم و یه دنیا خدا رو شکر کردم. پسندها (0) شما اولین هوادار باشید! قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا...
ما را در سایت قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : calikocholoo3 بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 17:58